لبخند شب تاب پارت ۴

😈
---

ا/ت آروم پلک زد. هنوز صدای باد توی گوشش می‌پیچید. تهیونگ با اون شنل قرمز بلندش ایستاده بود، موهاش بهم ریخته، نگاهش هنوز سرخ… هنوز پر از عطش… اما یه‌جوری مهربون. نه اون مهربونیِ انسانی. یه جور حسِ مالکیت. حیوانی. غریزی.

ا/ت لرزون، با صدای گرفته‌ای گفت:

— «تو… تو کی هستی؟ اصلاً آدمی هستی؟ اون چشم‌هات… دندونات… تو یه خون‌آشامی؟ یه هیولا؟»

تهیونگ یه قدم جلو اومد. لبخند محوش کم‌کم تبدیل شد به نیشخند، نوک دندون‌های نیشش برق زدن. صداش آروم بود، کشیده، ولی توش یه زخمه‌ی پنهون موج می‌زد:

— «هیولا؟ آره… شاید. ولی نه برای تو. برای اونا… برای آدمایی که می‌خوان به زور لمس‌ت کنن، مجبور کنن زن یه غریبه شی… برای اونایی که باهات مثل یه چیز بی‌صدا رفتار کردن… برای اونام یه هیولام.»

دستشو بلند کرد، خیلی آهسته، بند انگشتش رو گذاشت روی جای کبودی کنار گردن ا/ت… همون جایی که هم‌کلاسی‌هاش صبح هل‌ش داده بودن. صداش لرزید:

— «برای تو؟ فقط یه… نوشنده‌م. کسی که حاضره خونتو بخوره تا نذاره بقیه حتی بهت دست بزنن.»

ا/ت یه قدم عقب رفت، ولی تهیونگ با سرعتی غیرقابل‌درک پشتش ظاهر شد. دستش رفت دور کمرش. صورتش نزدیک گوشش شد. نفس‌ش گرم بود، ولی بو نمی‌داد… فقط حس داغی از حرص.

— «من اینجام که کمکت کنم… ولی بهای کمک من، فقط یه چیزه…»

لب‌هاش نزدیک‌تر شد. لب پایینی ا/ت لرزید. تهیونگ زمزمه کرد:

— «یه‌کم… از خونت.»

اون لحظه، ا/ت حتی نمی‌دونست باید بترسه یا بلرزه یا… تسلیم شه. قلبش تند می‌زد. صداش از ته گلو دراومد:

— «ولی… من قدرتی ندارم. تو اشتباه گرفتی. من یه دختر معمولی‌ام… یه بی‌کس… یه یتیم…»

تهیونگ خندید. صداش توی شب پیچید. صدایی که دل آدمو از جا می‌کند:

— «نه… تو خاص نیستی، قدرتی نداری. من اومدم، نه چون شاهزاده‌ای… چون دختر معمولی‌ای هستی که همه انداختنش دور… و من، از این‌جور دخترای طردشده… خوشم میاد.»

و بعد… خیلی آروم، لباشو گذاشت روی گردن ا/ت. دندوناش هنوز فرو نرفته بودن… فقط فشار لب‌هاش… گرمای دهانش… و اون زمزمه‌ی سک‌سی لعنتی که گفت:

— «اجازه می‌دی؟ یا می‌خوای بذارم بری… تا صبح، عقدت کنن؟»

ا/ت چشم‌هاشو بست… تمام تنش داغ شده بود… صدای باد، صدای قلبش… و اون سوال که داشت خفه‌ش می‌کرد:

اگه بذاره تهیونگ خونشو مک بزنه… یعنی خودش خواسته، نه اجبار…

و برای اولین‌بار توی زندگیش، یکی داشت اجازه می‌خواست.
دیدگاه ها (۰)

مرسییییییی😇😊 گوگولی من

اشکم😪🤧ناز نازی

هیولای تاریک من پارت ۱۵

هیولای تاریک من پارت ۱۴

love Between the Tides³⁶یک ساعت قبلتهیونگتهیونگ: نمیای بیرون...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط